اسم “comma”
مفرد comma، جمع commas, commata
- ویرگول
ثبتنام کنید تا ترجمههای جملات نمونه و تعاریف تکزبانه هر کلمه را ببینید.
She used a comma to separate each clause in her long sentence.
- پروانهای از سرده Polygonia که علامتی کوچک به شکل ویرگول بر روی زیر بالهایش دارد.
We watched a bright orange comma flutter across the garden path.
- (در موسیقی) تفاوت کوچک در زیر و بمی بین دو فاصله که در غیر این صورت یکسان در نظر گرفته میشوند
Using the Pythagorean tuning results in the Pythagorean comma between diatonically equivalent notes.
- (در ژنتیک) جداکنندهای که برای تفکیک آیتمها در یک کد ژنتیکی استفاده میشود
Removing a comma in the DNA sequence caused an unexpected protein change.
- (در علم بلاغت، در یونان باستان) یک عبارت یا جمله کوتاه، که اغلب با ویرگول مشخص میشود
An orator might pause slightly for a comma to emphasize a point.